Quantcast
Channel: ...بسم رب العشق
Viewing all articles
Browse latest Browse all 108

بیچاره شاملو

$
0
0

 

الف

۲ مرداد سالمرگ احمد شاملوست.

مجموعه بیچاره شاملو که تماما در زمان حیات ایشان سروده شده پس از او در حال خاک خوردن است!

۱۳ سال این مجموعه را در بایگانی نگه داشتم ولی امسال که نحسی ۱۳ ساله اش گذشت مصمم به چاپ آن هستم و آخرین مراحل ویراستاری اش را در حال سپری کردنم!

۱ شب قبل از مرگش در شب شعری در نیشابور چند غزلی از این مجموعه را خواندم.

آن شب هنوز شاملو زنده بود!!!

۳غزل از این مجموعه را در این پست آورده ام که امیدوارم مورد توجه واقع شود.

در انتها نیز یکی از سروده های شاملو را نیز با قدری اختصار برای ملاحظه ی دوستانی که از لحن انتقادهایم دلخورند آورده ام.

چه من چیزی را به شاملو نسبت نداده ام جز آنکه خودش قبلا به خودش نسبت داده و یا نقدی نکرده ام جز آن که او مشابه اش را قبلا بکار برده است...

کلوخ انداز را پاداش سنگ است!

 

ب

 

(۱)

بيچاره شاملو

 

ای شعر، جز هوای تو در سر نداشتم

دل را اگر به خدمت عشقت گماشتم

در باورم بهشت، غزل بود و... شاملو ـ

ابليس شد برای من و هر چه داشتم

 امّا خبر رسيد كه او رفت بی خبر

آرام سر به شانه ی  دفتر گذاشتم

تا صبح فكر كردم و اين چند بيت را

بر بال های خاطره ی او نگاشتم

آرام تكيه كرده كرده به ديوار "كوچه" اش*

در باغ شعر، يك غزل تازه كاشتم

 بيچاره شاملوی شما حيف شد كه رفت

هر چند من علاقه به شعرش نداشتم(!)

 

* "کوچه" از مجموعه آثار منثور شاملوست

 

 (۲)

 

 آونگ

 

شعر سپيد، قافيه اش تنگ مانده است

يا شاملو به حالت "لب فنگ" مانده است(!)*

يا اينكه ــ حيف ــ  پَر زده است از جهان شعر

روی لب سپيد، "غم آهنگ" مانده است**

بيچاره خود كه رفت، ولي نعش شعرهاش

بی غسل و بی كفن وسط جنگ مانده است

نه "احمد" است او، نه "فريدون" ٬ "ولادمير"***

تاريخ در هُويّتِ  او مَنگ مانده است

با دفن شعرهاش اگر می شود گُشاد

همّت كنيد، مقبره اش تَنگ مانده است(!)

پيكان شعر من طرف اوست، او كه از

ديوار آهنيش فقط  زَنگ  مانده است

با او كه نيش زخم زبانش به جان شعر

خوناب وار در دل فرهنگ مانده است

با او كه لعنتش ــ نه، ببخشيد ــ رحمتش

يا كرده يا نكرده خدا، لنگ مانده است(!)

بالاخره خلاصه كنم اينكه شاملو

بر دار شعر مرده اش " آونگ" مانده است ****

 

* لب فنگ اصطلاحی ست که خودم ساختم و جایی ندیدم. اصطلاحی شبه نظامی! مثلا در دوش فنگ اسلحه را بر دوش می گیرند و تا فرمان بعدی حتی اگر ساعت ها طول بکشد سرباز حق حرکت دیگری را ندارد! در لب فنگ نیز شاعر چاره ای جز سکوت ندارد... تا فرمان بعد!!!

** غم آهنگ نیز ساخته خودم بر اساس نماهنگ است... لیکن اینجا فقط غم حکمرانی می کند!!!

*** نه فریدونم نه ولادمیر... (احمد شاملو در کتاب هوای تازه در شعر حرف آخر) این شعر را در پایین به اختصار آورده ام. در جایی دیگر نیز می گوید نام عربی ام شرمسار تاریخ است! نام عربی اش احمد است! پس نمیداند چه بنامد خود را؟؟؟ احمد؟ ولادمیر؟ فریدون؟ !!! من نیز که جز این نگفتم!!!

**** یک بار هم "حمیدی شاعر" را... بر دار شعر خویشتن آونگ کرده ام! (شاملو در شعری که زندگی ست. باز هم در کتاب هوای تازه)

 

 (۳)

 

مرحوم شاملو

 

شعر سپيد مُرد، خدا رحمتش كند

پايش به سنگ خورد، خدا رحمتش كند

تا "كُلُّ نَفْسْ، ذائِقة’ الْمَوْتْ" را شنيد

دل را به او سپُرد، خدا رحمتش كند

همراه شاملو به ديار عدم شتافت

يك لا كفن نبُرد، خدا رحمتش كند

شعر سپيد، آينه ی  عُمر شاملو

محكم به سنگ خورد، خدا رحمتش كند

بيچاره رفت و حسرت ديدار شعر را

با خود به گور بُرد٬ خدا رحمتش كند

گودال قبر، شاملو و شعر سپيد را

محكم به هم فشُرد٬ خدا رحمتش كند

مرحوم شاملو كه كنون رفت زير خاك

چل سال قبل مُرد ... خدا رحمتش كند(!!!)*

 

*موکدا تکرار میکنم این غزل ها تماما در زمان حیات شاملو سروده شده! منظور نظر من مرگ ادبی شاملو بوده در این شعرها نه مرگ فیزیکی اش!!! که من مرگ را حتی برای دشمنم نیز آرزو نکرده و نخواهم کرد!!!

 

ج

به آن ها که برای تصدی قبرستان های کهنه تلاش می کنند:

نه فریدون ام من،
نه ولادیمیرم که
وسطِ میزِ قمارِ شما قوادانِ مجله ییِ منظومه های مطنطن
تک خالِ قلبِ شعرم را فرو می کوبم من.
چرا که شما
مسخره کننده گانِ ابلهِ نیما
و شما
کشندگانِ انواعِ ولادیمیر
این بار به مصافِ شاعری چموش آمده اید
که بر راهِ دیوان های گردگرفته
شلنگ می اندازد.
از شما می پرسم، پااندازانِ محترمِ اشعارِ هرجایی!:
اگر به جای همه ماده تاریخ ها، اردنگی به پوزه تان بیاویزد
با وی چه توانید کرد؟
و مع ذلک [آدمک های اوراق فروشی!]
من به دربانِ پُرشپشِ بقعه ی امام زاده کلاسیسیسم
گوسفندِ مسمّطی
نذر
نکردم!
چه کند صبح اگر دیروز
گوری ست که از آن نمی روید زَهرْبوته یی جز ندامت
با هسته ی تلخِ تجربه یی در میوه ی سیاهش؟
چه کند صبح که گر آینده قرار بود به گذشته باخته باشد
دکتر حمیدیِ شاعر می بایست به ناچار اکنون
در آب هایِ دوردستِ قرون
جانوری تک یاخته باشد!
و من که ا.صبح ام
به خاطرِ قافیه: با احترامی مبهم
به شما اخطار می کنم [مرده های هزارقبرستانی!]
که تلاشِتان پایدار نیست
برتر از همه ی دستمال های دواوینِ شعرِ شما
که من به سوی دخترانِ بیمارِ عشق های کثیفم افکنده ام
برتر از همه نردبان های درازِ اشعارِ قالبی
که دستمالی شده ی پاهای گذشته ی من بوده اند
برتر از قُرّولُندِ همه یِ استادانِ عینکی
پیوستگانِ فسیل خانه ی قصیده ها و رباعی ها
وابستگانِ انجمن های مفاعلن فعلاتن ها
دربانانِ روسبی خانه ی مجلاتی که من به سردرِشان تُف کرده ام ،

فریادِ این نوزادِ زنازاده ی شعر مصلوبِتان خواهد کرد:

پااندازانِ جنده ْشعرهای پیر!
طرفِ همه ی شما منم
من نه یک جنده بازِ متفنن...

(شاملو کتاب هوای تازه شعر حرف آخر)

 ***

 

بدرووووووووووووووووووووود تا درووووودی دیگر

زمان گلدسته

 

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 108

Latest Images

Trending Articles



Latest Images